از دیرباز فکر میکردم چی میشد ماهم مثل بچه ادم یک نفر سالروز تولدمان را بهمان تبریک میگفت وارزوی تندرستی میکردوتوی دلمان قند اب میشد.
امسال با توجه به اینکه اقا پسر مان دیگر بزرگ شده وانشالله ماشالله همین ماه میخواهد برود خدمت مقدس سربازی یا بقول ان عوام قدیمی (اجباری )وما حالایی ها که میگوییم زیر پرچم وبه هرحال هر چی هست برای ما که شکر خداحتما رحمت است وبرکت .
پس باری تصمیم گرفتیم ابراز کنیم که ما تولد بچمان را بیاد که داریم که هیچ حاضریم خرج هم بکنیم
این بودکه گفتم بابا یا 4 نفری منو مامان وخودت با ابجیت میریم بیرون نهاریا هزینه بیرون رفتن خودت با4تا رفقات پای من برو خوش بگذرون
.وشازده هم گفت باشه من با خودت یک نفر از دوستام با عمووپسر عمو بریم بیرون .راستش خوشم امد هم عاقلانه بود هم یک بهانه برای باهم بودن .موافقت کردم وجمعه هم از صبح زود پاشدم وهی این پاواون پاکردم که شازده از خواب پاشود که نشد وخوابیدتا کله ظهر.ومن شاکی که ریدی تو حال ما بچه گندت بزنن با این شعورت اصلا لیاقت نداری
ووقتی عمو جان وپسر عموجان زنگ زدند که برنامه چیه نمیشه بیایم خونتون ومن گفتم باید بررسی کنم خبر میدم وبعد هم اقا عطا را مجبور کردم زنگ بزنه وبگه برنامه ای توی خانه نداریم .
وگفتم خاک برسرت حیف زحمت ادم برای تو
لیاقت نداری بدبخت ادم برات کاری انجام بده .مثلا امروز تولد ته میخوابی تا لنگ ظهر ساعت 12 است الاغ .............
واو هیچ نگفت ومن ادامه دادم........
یک نیم ساعت بعد از همان داخل رختخواب گفت بابا مثل ابنکه فردا تولد منه نه امروز امروز دوم تیرماه است......
ای دادبیداد زدم تو اوت عجب خراب کردبم ها ندونستیم دوم است یا سوم ولی انصافا تا همین الان هم فکر میکنم دوم درست است .به هرحال این یک حس درونی است . ولی به روی خودم نیاوردم کفتم میدونم ولی چون امروز جمعه است امروز بهتر است .ورفتیم بیرون شام چهال نفره اما دریغ از یک تبریک خالی از طرف عمه وعمووخاله .....
باز هم دم اونروزا گرم که خواهرکوچیکه که فکرش راهم نمیکردی یه کتابی چیزی میخرید ویاداوری میکرد که امروز تولدته